گروه فرهنگي مشرق- مختار ثقفي از همان آغاز عمرش، سرد و گرم زندگي را چشيد و حوادث تلخ و شيرين آن را لمس کرد، و در عصر قدرت اسلام، رشد نمود و دوران کفر و جاهليت را نديد و با آداب و تربيت اسلام ناب پرورش يافت.
او در مدينه و بالاخره در عراق، تجارب بزرگي از حوادث اسلامي و تحولات سريع آن عصر را کسب نمود. او از انحرافات و فجايعي که بعد از پيامبر، در تاريخ اسلام به وقوع پيوست بخوبي آگاه بود و حق را از باطل تشخيص ميداد.
علامه «ابن نما» درباره مختار ميفرمايد: (1)
«او به کارهاي بزرگي دست زد، و داراي عقلي سرشار و حاضرجواب و دورانديش بود، و صاحب صفات پسنديده و بسيار سخاوتمند بود، وي ذاتاً انساني با فراست و هوشمند و بلندهمت بود که به اوج شرافت و عزت نائل شده بود و نيز حدسش به خطا نميرفت و با دست پرتوان و بازوي قدرتمندش، در ميدان کارزار به خوبي جواب حريف را ميداد و سختيها و فراز و نشيب زندگي را تجربه کرد و به خوبي از کوران حوادث بيرون آمد. او واقعيتهاي مهم را خوب درک ميکرد و انديشهاش را از شائبه خطا و ناخالصيها پاک و مهذب ساخت.»
آري وي به مراتب عالي ارزشهاي انساني و به قلههاي رفيع شرافت و کرامت بشري نائل گشت و در مسير حق و دفاع از آن، تا پاي جان پيش رفت.
مختار، مرد سياست و تدبير
علامه «شريف القرشي» درباره شخصيت «مختار» چنين مينويسد:
مختار از مشهورترين شخصيتهاي عرب ميباشد که تاريخ اسلام او را معرفي نموده است. وي نقش بزرگي را در حوادث مهم سياسي و اجتماعي عصر خويش ايفا نموده است، به طوري که چهره سياسي ايشان در تعيين حوادث مهم و حرکتهاي سياسي و موضعگيريهاي مشخص از روشنترين چهرههاي تاريخ اسلام است.
او با تدبير و کفايت سياسي خود ثابت کرد که مرد فکر و عمل است و همانگونه که بعضي از نويسندگان، درباره او نوشتهاند: مردي خوشفهم، روانشناس، باهوش و جامعهشناسي دقيق بود و کاملاً بر شيوهها و عوامل تبليغ و حرکت دادن جامعه آگاه بود. او همانگونه با احساسات مردم سخن ميگفت که عقلهاي آنان را مخاطب قرار ميداد. او تنها به روشهاي معمولي تبليغ، مانند شعر و خطابه و امثال آن اکتفا نکرد بلکه در تبليغات خود، به روشهاي عملي، مانند تظاهرات مردم و جوسازي و ايجاد محيط خاص، توجه زيادي داشت.
وي با همين شگردهاي سياسي، توانست نهضت خود را شکوفا سازد و در يک فرصت مناسب، حرکتهاي تبليغي را به قيامهاي مسلحانه، تبديل سازد. (همانطور که در گرفتن کوفه از دست استاندار ابن زبير انجام داد.) (2)
با بررسي تاريخ قيام اين مرد بزرگ، ميبينيم که وي در کارهاي خود کاملاً حسابشده و با کياست و تدبير وارد شده و الحق سزاوار لقب «کيس» بوده است.
عبادت و زهد مختار
يکي از فضايل برجسته مختار، بعد معنوي و تقوا و عبادت اوست.
مختار علاوه بر اين که مردي شجاع، سخي، بزرگوار، سخنور و عادل بود، مرد عبادت و زهد و تقوي نيز محسوب ميشد.
بسياري از ياران او نقل کردهاند که: مختار در ايام حکومت خود، به شکرانه قلع و قمع قاتلين امام حسين(ع) اکثر روزها را روزه ميگرفت و ميگفت: اين روزهها براي شکر است. وي پس از اعدام «حرمله» قاتل طفل شيرخوار امام حسين(ع) از اسب پياده شد و دو رکعت نماز خواند و سجدهاي طولاني نمود. (3)
«منهال بن عمرو» گويد:
«روزي که مختار، در تعقيب قاتلان امام حسين(ع) بود و در آن روز حرمله، قاتل علياصغر حسين(ع) را اعدام کرد، روزي گرم و امير بسيار خسته بود، احساس کردم او تشنه و گرسنه است، بنابراين به او تعارف کردم که به منزل من بيايد و چيزي بخورد، او قبول نکرد و يکي از يارانش گفت: امير روزه است. و خود مختار نيز گفت: روزه شکر گرفتهام.» (4)
هنگامي که «مصعب بن زبير» بر عراق پيروز شد دو همسر مختار را دستگير کرد و آنان را مجبور ميکرد که مختار را لعن کنند، يکي از همسران مختار، در پاسخ مصعب گفت:
چگونه لعن و تبري جويم از مردي که فقط اتکايش به خدا بود؛ روزها را روزه ميگرفت و شبها را به عبادت و نماز ميگذراند و جان خود را در راه خدا و رسول او و محبت و وفاداري و خونخواهي اهلبيت پيامبر(ص) فدا کرد...» (5)
علامه مقرّم گويد:
(اين زهد و تقواي او، همراه با علم و ادب، فضيلتي بود که در طول زندگي خود از مکتب ائمه اطهار(ع) آموخته بود و همواره مردم را به راه مورد رضاي خدا دعوت مينمود.) (6)
علامه «شريف القرشي» گويد:
«...مختار از زهد و تقواي زيادي برخوردار و نسبت به مباني دين سخت پايبند بود.» (7)
هجرت
هجرت «مختار» از حجاز به عراق، از زماني صورت گرفت که وي با پدرش به عنوان يک رزمنده داوطلب به ارتش اسلام پيوست. پس از شهادت پدر که نوجواني بيش نبود به عنوان يک رزمنده بسيجي در کنار پدرش ميجنگيد، يتيم شد (8) و به عنوان فرزند شهيد، مورد تفقد و تحت سرپرستي عمويش «سعد» قرار گرفت.
از آنجايي که در زمان خليفه دوم، کوفه به صورت پادگان مهم نظامي ارتش اسلام و اردوگاه دائمي مسلمين درآمد که هدف از آن توسعه اسلام و حفاظت از مرزهاي شرق جهان اسلام بود، بسياري از مسلمانان با خانواده و عشيره به طور رسمي در عراق استقرار يافتند و نيز عدهاي از صحابه و مسلمانان صدر اسلام از حجاز هجرت کرده و در عراق ساکن شدند که خانواده مختار به سرپرستي عمويش ازجمله انان بود.
کوفه روز به روز توسعه پيدا ميکرد. و علت آن موقعيت سوقالجيشي و جغرافيايي آن بود، به طوري که از همان قرون اوليه ظهور اسلام، به عنوان يکي از مراکز مهم اسلامي قلمداد شد.
اميرمؤمنان(ع) پس از رسيدن به حکومت بنا بر علل و حوادثي که پيش آمد، رسماً مرکز خلافت را از مدينه به عراق (کوفه) منتقل نمود.
استانداري مدائن که از مناطق مهم مرزي عراق بود، از طرف حضرتش به عموي «مختار» واگذار گرديد. و مختار نيز در کنار عموي خود در عراق ساکن شد و در زمان حکومت امام علي(ع) در کنار حضرت در کوفه ماند و پس از شهادت امام(ع)، به بصره رفت و مدتي در آنجا ساکن بود. سپس به کوفه نقل مکان کرد و اواخر سال 60 هـ.ق، به علت همکاري با مسلم بن عقيل در تدارک نهضت حسيني توسط ابن زياد به زندان افتاد. (9)
«زرکلي» در شرح حال مختار ميگويد:
مختار بن ابي عبيد بن مسعود ثقفي، ابواسحاق از رهبران قيام بر ضد بنياميّه و از شجاعان کمنظير و اهل طائف بود.
در زمان عمر همراه پدر از طائف به مدينه در کنار پدر به عراق آمد (براي شرکت در جنگ مسلمين با ايران) و پدرش در اين جنگ، در حمله «يوم الجسر» به شهادت رسيد.
مختار به مدينه بازگشت و فقط با «بنيهاشم»، ارتباط داشت (و از هواداران اهل بيت بود) «عبدالله بن عمر»، فرزند خليفه دوم، «صفيّه» خواهر مختار را به عقد خود درآورد.
پس از استقرار علي(ع) در عراق، «مختار» با امام(ع) بود و پس از شهادت حضرت، از کوفه به بصره آمد و مدتي در آنجا ساکن شد. (10)
مختار در زمان آغاز قيام امام حسين(ع) وارد مبارزه با بنياميه گرديد و چون مسلمبن عقيل وارد کوفه شد، در منزل او سکونت اختيار کرد و سپس به خانه «هاني بن عروه» نقل مکان نمود. مختار به علت همکاري شديد با «مسلم» و مخالفت با «ابن زياد» به زندان افتاد و در ماجراي کربلا، وي در کوفه، در زندان بسر ميبرد.
علامه «ابن نما» مينويسد:
مختار همچنان در عراق بود تا آن که معاويه «مغيره بن شعبه» را به استانداري کوفه منصوب کرد، در اين هنگام مختار از عراق به مدينه آمد و با خاندان پيامبر(ص)، خصوصاً «محمدبن حنفيه» مدام رفت و آمد داشت و ملازم وي بود و از او کسب علم و احاديث مينمود (11) و سپس مجدداً به عراق بازگشت و پيوسته مردم را به فضائل اهل بيت پيامبر(ص) تبليغ ميکرد و مناقب امام علي(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را بين مردم منتشر و رسماً حقانيت آنان را اعلام مينمود و ميگفت:
«انهم احق بالامر من کل احد بعد رسول الله(ص)، و يتوجع لهم ممّا نزل بهم.»
«همانا اينها از هرکس به حکومت و امامت و جانشيني پيامبر سزاوارترند و از مصائبي که بر اهلبيت(ع) ميرفت سخت ناراحت و منقلب بود.» (12)
خاندان مختار
خاندان مختار همه از شيعيان مخلص و علاقمند به اهل بيت رسالت(ع) بودند، عموي وي «سعد بن مسعود ثقفي» از شخصيتهاي بارز صدر اسلام و از صحابه عظيمالشأن پيامبر(ص) به شمار ميرفت. (13)
در «استيعاب» و نيز در «اسدالغابه» و «الاصابه»، به مطلب فوق تصريح شده است و شيعه و سني از او به عنوان يکي از صحابه برجسته ياد کردهاند. (14)
او در همه مراحل در کنار امير مؤمنان(ع) بود و نسبت به حضرتش ارادت خالصانه و علاقه وافر داشت. شيخ طوسي او را در شمار اصحاب اميرمؤمنان(ع) ياد کرده است.
عموي مختار، استاندار مدائن
امام علي(ع) او را در زمان حکومت خود به استانداري منطقه مدائن، (15) منصوب کرد و در جنگ صفّين در کنار حضرت با «فئه باغيه» و دار و دسته معاويه جنايتکار به جنگ پرداخت.
ابن اثير ميگويد: «در جنگ صفّين، امير مؤمنان(ع) او را فرمانده طايفه قيس و عبدالقيس قرار داد.»
پس از شهادت علي(ع) امام مجتبي وي را در مقام خود، تثبيت کرد. و او همچنان والي مدائن بود، تا اين که جريان صلح تحميلي و کنار رفتن امام حسن(ع) از صحنه سياست پيش آمد. (16)
در حادثه سوءقصد به امام مجتبي در «ساباط» که حضرت مجروح شد فرمود مرا به خانه «سعد» ببريد. و در آنجا تحت معالجه و درمان قرار گرفت. (17)
پيشنهاد خطرناک
در روايتي، جريان سوءقصد خوارج به امام مجتبي چنين آمده است:
«مختار به عموي خود يک پيشنهاد خطرناکي داد که شديداً مورد سرزنش عمويش قرار گرفت.»
مختار که در آن هنگام جوان بود، به عمويش گفت: «چطور است امام حسن(ع) را تحويل معاويه دهيم و از اين رهگذر به پول و مقامي دست بيابيم؟!» (18)
«سعد» عموي مختار رو به او کرد و با لحن تندي گفت: «قبح الله في رأيک» خدا قبيح کند نظرت را، آيا ميفهمي چه ميگويي؟ آيا اين سخن را درباره کسي ميگويي که من از او شرف و عزت و احترام يافتم؟ آيا موقعيت پدر او را با رسول خدا(ص)، فراموش کردهاي؟! آيا حق پيامبر را نسبت به فرزند دخترش محفوظ ندارم؟ و سپس دستور داد، طبيب آورند تا حضرت را معالجه کند و امام در خانه ايشان بود تا بهبود يافت.
مختار در جواب عمويش گفت: «قصد جدي نداشتم فقط ميخواستم شما را امتحان کنم.» (19)
در روايت ديگري آمده است: «بعضي شيعيان خواستند مختار را تنبيه کنند و يا به قتل برسانند که با عذرخواهي عمويش او را رها کردند.»
آيتالله خويي در ذيل اين روايت ميگويد:
«اين روايت قابل اعتماد نيست زيرا مرسله است (راوي آن در سند حذف شده است.) و ثانياً بر فرض صحت روايت، مختار قصد آزمايش عموي خود را داشته است که اگر خداي نکرده چنين قصدي دارد نسبت به حفظ جان امام چارهاي بينديشد.» (20)
«ابن کثير» به جاي امام حسن(ع)، امام حسين(ع) را نقل کرده (21) که اين نيز حاکي از بياطلاعي اين مورّخ و يا سهوالقلم او بوده است.
«بلاذري» در مورد اين ماجرا ميگويد:
«مختار در مدائن با عمويش سعد بن مسعود، زندگي ميکرد و هنگامي که امام حسن(ع) براي معالجه به خانه سعد تشريف آوردند به عمويش اشاره کرد که امام را به معاويه تحويل دهد که شيعيان، سخت از اين سخن برآشفتند و «حارث اعور»و «ظبيان بن عماره» از ياران نزديک امام حسن(ع) در صدد برآمدند تا مختار را به خاطر اين سخن ناروا به قتل برسانند که امام حسن(ع) مانع شد و آنان دست از او برداشتند. (22)
علامه محقق، شيخ «محمد باقر محمودي» در پاورقي «انساب الاشراف»، ذيل مطلب فوق مينويسد:
اين مطلب در مورد مختار، از طريق شيعه، ثابت نشده (بلکه اهل سنت آن را نقل کردهاند) و بر فرض اگر چنين مطلبي بوده باشد، معارض با کارهاي ارزنده بعدي مختار نيست، که حاکي از ايثار و جانفشاني مختار نسبت به خاندان پيامبر(ص) و شادي دلهاي اهلبيت(ع) و شيعيان گرديد و آن انتقامي بود که مختار از منافقان و قاتلان فرزندان و اهل بيت پيامبر(ص) گرفت.
و اين کارهاي خوب، دلالت دارد بر اين که بر فرض هم اگر مختار اين سخن نابجا را درباره امام حسن(ع) گفته باشد، توبه کرده است، همانگونه که بسياري از فاسقان بلکه کافران، از گناهان گذشته خود توبه کردند و کارهاي زشت خود را با اعمال صالحه و خوب، جبران نمودند و در راه حق ثابت قدم بوده و در اين راه جانفشانيها کردند و در معرکه جهاد فيسبيلالله شرکت نموده و تا مرز شهادت پيش رفتند و خداوند آنان را به شهداء و صديقين، ملحق فرمود و عمده در عمل، عاقبت و پايان آن است. (23)
سپس علامه محمودي ميفرمايد:
«و هو رضوان الله عليه قتل في سبيل اهل البيت عليهم السلام.»
مختار که رضوان خدا بر او باد، در راه دفاع از خاندان پيامبر(ص)، به شهادت رسيد (حتي بر فرض صحت سخن مذکور) شايد براي امتحان عقيده عمويش و ديگران که اطراف امام حسن بودند، بوده است (که اگر احياناً قصد سوء دارند جلو آن گرفته شود.)
و باز هم فرض ميکنيم که نه، مختار بطور جدي آن پيشنهاد خطرناک را داد، خوب معلوم است که اين حاکي از سوءنيت او در آن زمان بوده است و نيت تنها، تا آنگاه که به عمل نيانجامد موجب مؤاخذه و عقاب نميشود.
وانگهي آن کار مهم مختار در خصوص انتقام خون شهداي کربلا، در اواخر عمرش انجام گرفت و آن عمل انقلابيش، دلالت بر جانفشاني در راه خدا و ياري اولياء او بوده است.
بنابراين نام مختار با عاقبتي درخشان و پروندهاي زرين در تاريخ اسلام ثبت شده و در نزد خدا، به اجر جزيل و پاداش مناسب آن کار مهم و انقلابيش نايل خواهد شد. (24)
*****
پانوشت:
1- «...و تعاطي معالي الامور و کان ذا عقل و افر و جواب حاضر، و خلال ما ثوره و نفس بالسخاء موفوره، و فطره تدرک الاشياء فراستها، و همه تعلو علي الفراقد بنفاستها، و حدس مصيب، و کف في الحروب مجيب، و مارس التجارب فحنکه، و لا بس الخطوب فهدبه»: ذوب النضار: ابن نما، به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 350، چ جديد.
2- حياه الامام حسين(ع): باقر شريف القرشي، ص 454
3- «...هذا يوم صوم شکرأ لله علي ما فعلته بتوفيقه...»؛ بحار الانوار، ج 45، ص 333، چ بيروت.
4- بحار، ج 45، ص 333
5- مروج الذهب: مسعودي، ج 3، ص 107، چ بيروت.
6- مقتل الحسين: مقرّم، ص 172
7- حياه الامام الحسين(ع)، ص 454
8- انساب الاشراف: بلاذري، ج 5، ص 214، چ بيروت.
9- الاعلام: زرکلي، ج 7، ص 192، (کلمه مختار)، چ بيروت.
10-همان
11- «...و رحل المختار الي المدينه، و کان يجالس محمد بن الحنفيه و يأخذ عنه الاحاديث...»
12- بحارالانوار، ج 45، ص 352، چ بيروت.
13- اعيان الشيعه: محسن امين، ج 7، ص 230، چ بيروت.
14- در بعضي نسخ او را «سعيد» ياد کردهاند ولي «سعد» صحيح است.
15- اعيان الشيعه، ج 7، ص 230، چ بيروت (ده جلدي)
16- رجال: نجاشي، ص 12، کلمه «ابراهيم بن محمد»
17- رجال: نجاشي، ص 12 (در شرح جال ابراهيم بن محمد ثقفي)، چ جديد.
18- بحارالانوار، ج 44، ص 33 و عوالم: بحراني، الامام الحسن، ص 196، چ قم و انساب الاشراف: بلاذري، ج 5، ص 214، چ بيروت.
19- اعيان الشيعه، ج 7، ص 230، ج بيروت.
20- معجم رجال الحديث، ج 18، ص 97، چ بيروت.
21- البدايه و النهايه: ابن کثير، ج 1، ص 249.
22- انساب الاشراف، ج 5، ص 214، چ جديد و البدايه و النهايه: ابن کثير، ج 8، ص 249.
23- انساب الاشراف، ج 3، ص 36، (پاورقي)، چ بيروت.
24- پاورقي انساب الاشراف: بلاذري، ج 3، ص 36.